محل تبلیغات شما

دیروز قبل اینکه برم مدرسه باید یکاری رو انجام میدادم

که اونقدرا هم وقتم رو نمی گرفته

اما به طرز عجیبی هر کدوم از وسایلی که باهاشون

می خواستم کارم رو انجام بدم

هی هنگ میکردن ارور میدادن ،

خلاصه کار پنج دقیقه ای ، چهل و پنج دقیقه طول کشید

و مدرسه من هم خیلی دیر شد

لباسام سریع پوشیدم رفتم تو حیاط

در خونه رو باز کردم که مامان ماشین رو بیاره بیرون

مامانم اومد گفت سویچ نیست

فکر کنم بابات با خودش برده

بزار برم تو خونه دوباره بگردم ،شاید پیدا شد

همون موقع رفتم پیش ماشین

روی شیشه ماشین رو خاک گرفته بود

یه ادمک کشیدیم که لبخند رو لبش داشت ،

لبخندش رو بزرگتر کردم بزرگتر کردم و بزرگ تر کردم

تا اینکه خودمم اروم اروم شروع کردم لبخند زدن

بیشتر و بیشتر و بیشتر.

بعد سرم بردم سمت اسمونو گفتم خدایا شکرت

همون موقع مامانم با سویچ زاپاس اومد بیرون

و ما رفتیم به سمت مدرسه

و تا اخر اون روز اتفاقا خیلی خیلی خوب افتاد

این ماییم که با رفتارامون تعیین میکنیم

که اون روز برامون دلپذیر باشه یا نه

چیزی ندارم ، ولی حداقل سایه ای برایتان درست میکنم ...

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است ؟!

می رم که ذهنیتم رو نسبت به یه شخص محترم عوض کنم :)

رو ,خیلی ,مدرسه ,اون ,پنج ,بزرگتر ,بیشتر و ,پنج دقیقه ,بزرگتر کردم ,اون روز ,ماشین رو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مرکز مشاوره وخدمات روانشناختی دکتر عارف