محل تبلیغات شما



نزدیک عمود ۸۰۰ و خرده‌ای بود که احساس کردم پایم توان رفتن ندارد. آفتاب تندتر از همیشه می‌تابید.
گوشه‌ای از مسیر روی جدول کنار گذر نشستم تا نفسی تازه کنم. که پشت سرم حضور کسی را حس کردم. 
برگشتم، دیدم یک پیرمرد عراقی با ریش سفید بالای سرم ایستاده.
با عربی-فارسی دست و پا شکسته گفتم: پدر جان، کاری دارین؟
با همان زبان پاسخ داد: من چیزی برای اطعام زوار حسین ندارم، فقط می‌توانم سایه‌ای برایشان درست کنم که در آفتاب نباشند.

پ.ن: خلوص نیت رو خیلی خوب میشه از این متن فهمید ، اینکه به معنای واقعی کلمه خادم زوار امام حسین(ع) ، هر چی که دارن ازش میگذرن ، اجرشون با اباعبدالله الحسین :)

خدایا زیارت امام حسین (ع) رو نصیب همه کن ❥


این روزا از صبح تا شب یه چند تا شبکه که پخش مستقیم از کربلای معلا میزارن رو نگاه میکنیم

چقدر دوست دارم پیاده برم تا کربلا ،

خیلی سخته و واقعا نمی دونم میکشم یا نه ،

اما در ین حال این روزا وقتی حس و حال زائرا رو می بینم

واقعا دلم میخواد منم مثلشون پیاده برم تا کربلا

 وقتی این جمعیت این شلوغی رو می بینم

وقتی می بینم چی جوری مردم عزاداری میکنن

برای امامشون برای عزیزشون بای کسی که به معنای واقعی کلمه عزت رو معنا کردن

برای کسی که احیا کننده دین بودن

برای کسی که با  قیامشون هزاران درس انسانیت دادن

همش این بیت شعر تو ذهنم میاد :

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست .

خدایا شکرت بخاطر اینکه شیعه ام ، خدایا شکرت بخاطر اینکه مسلمانم ، خدایا شکرت بخاطر اینکه امامی به نام حسین (ع) دارم ، خدایا شکرت که به من اشک دادی که بتونم برای امامم گریه کنم که بتونم با حضرت زینب کبری(س) همدردی کنم ، خدایا شکرت که به من این توان رو دادی که بتونم در مجالس حضرت اباعبدلله شرکت کنم و در حد کمی درسی که  امام حسین از این قیام به تمام مردم جهان داده رو درک کنم و در نهایت خدایا شکرت که در وجودم عشق به اهل بیت رو قرار دادی ❥

یه ترانه خیلی قشنگ آقای قاسم صرافیان نوشتن که در ادامه مطلب میزارم بخونید ، خیلی قنشنگه


اول از همه عذر میخوام بابت پست طولانیم :)

تو مدرسه مون یک خانمی ( kh.R) سرپرست خوابگاه هستن من پارسال هر سری میدیدمشون میگفتم چقدر خانم خوب و بامزه ای هستن 

خیلی لاغر قد متوسط ، تیپ بامزه و کلا گوگولی مگولی ، حتی یادمه چند سری که بیرون مدرسه میدیدمشون به مامانم نشون میدادم میگفتم مامان این خانمه رو نگاه کن خانم خیلی خوبیه ، خوشم میاد ازش ، خلااااصه یه روز که امتحان ترم دوم داشتیم ، امتحان جغرافیا داشتیم از اون جایی که جغرافیا برای ما که تجربی هستیم به عنوان سرگرمی و کمی اطلاعات عمومی محسوب میشه :/ برای ترم دو زورمون میومد بخونیمش ، به همین خاطر کلی با دبیرمون حرف زدیم که این امتحان رو کمتر کنن  و ایشون قبول کردن ، گفتن باشه یه سری صفحه ها رو حذف کردن گفتن از اینا نمیارم بعدددش تاکید کردن اگر اگر اگر دیدید یه سوال از این صفحهات حذف شده اومده ضایه بازی در نیارید جلو مدیر و معاون ، شتر دیدید ندید خودم میام درستش میکنم ، خلاصه که روز امتحان رسید 

اون روز مراقبمون همون خانم بامزه سرپرست خوابگاه بود ، یکم که از امتحان گذشت صدای پچ پچ از اخر اومد یهو این خانم یه دادی زد یه داددددی زد که اصلا فکرشم نمیکردممممم اینقدر تن صداشون بالا باشه :/ ( ماشالله) هیچی گذشت تا ما با دوتا سوال برخوردیم که از اون صفحات حذفی بود که سرجمع دو نمره میشد و هیچ یک از سی نفرمون بلدش نبود:/ مونده بودیم چیکار کنیم ، گفتیم بهشون که دبیر جغرافیامون رو صدا بزنن بیان ، یه اشکالی تو امتحان هست ، kh.R اینو شنیدددد ، گفتن چییییی؟ اشتبااااه؟؟ معلم هیچ وقتتت اشتباه نمی کنههههه ؟ همیشه دانش اموز اشتباه میکنهههه؟ تقصر خودتونههه و

هیچی ما ساکت شدیم یکم که کذشت بازم صدامون در اومد اخه همه مون همه سوالا رو حل کرده بودم جز اون دوتا تهش گفتیم خانم ، دبیرمون رو صدا بزنید باید دوتا سوالو توضیح بدن ، دوباره kh.R شروع کرد داد زدن که وظیفه دبیر توضیح دادن به شماها نیستتت دیگه حتی مدیرمون که اومد میخواستیم راضیش کنیم دبیر جغرافیامون رو صدا بزنه این خانم نمیزاشت:/

بچه ها گفتن خانم اخه ۳۰ نفر داریم میگیم هیچی از اون دوتا سوال رو نمی تونیم حل کنیم یه اشتباهی هست ، مطمئنا اینجا یه اشتباهی وجود داره دیگه 

Kh.R گفتن نههه کسی بیست میگیره که خونده باشه شما هیچ کدومتوننن نخوندید ، بعد میخواید بندازید تقصیر معلم فقط اونایی که با دقت میخونن بیست میگیرن نه شماها .

یعنی اون روز همه مون از اینکه خانم دوتا سوال از بخش حذفیات اورده عصبی بودیم با حرفای kh.R خیلیی بیشتر عصبی شدیم ، من شخصا فقططط میخواستم برگمو بدم و برممم بیرون 

تا دیگه معلم اومدو یجوری مشکلو حل کرد ، اما از اون روز به بعد دیگه من نظرم کلا درباره kh.R تغییر کرد دیگه kh.R بامزه و گوگولی برای من نبود و ذهنیتم نسبت بهشون عوض شده بود

حالا نکته اینجاست که ایشون دوست صمیمیه kh.s و خانم اون روزی گفتن که (ori) اشتباه میکنی با یک دیدار نمیشه خوب یا بد بودن ادما رو تشخیص داد و زود قضاوت کرد از اون موقع به بعد دوست داشتم یه موقعیت پیش بیاد و دوباره من با اون خانم یه ملاقاتی داشته باشم بیشتر اشنا بشم بهشون و این سری دیکه ذهنیتم برگرده به سابق و حتی بهتر بشه یه خاطره خوب ازشون تو ذهنم بمونه و خداروشکر این موقعیت پیش اومد، و این خیلی برام جالب بود که جقدر زود این موقعیت برام پیش اومد. مشتاقم زودتر ببینمشون و اون چهر واقعیشون رو که از kh.s شنیدم ببینم و تو ذهنم اون روی خوبشون شکل بگیره :)


تابستون من مسابقات فرهنگی هنری بودم

یکی از رشته هایی که اونجا میتونی شرکت کنی سرود تلفیقی و سرود محلیه 

بچه ها استانمون سرود تلفیقی دو سال شرکت میکنن 

اونایی که سرود محلی شرکت میکنن طبق استان خودشون قومیت خودشون به زبون خودشون سرود رو میخونن باید محتوای قشنگی اشته باشه و معنیش هم کامل مینویسن میدن دست داور 

بچه های ما امسال اول شدن ، یکی از سرپرستایی که باهامون بود گفت خیلی دوست دارم بچه ها مدرسمون رو سرود محلی شرکت بدم 

بچه ها بهش گفتن جالبه ولی باید شعر خوبی رو انتخاب کنید 

گفت انتخاب کردم ، گفتن عهه خوب چه شعری؟؟

برگشت گفت این شعر :

یَلومی یَلومی                           حامُض حِلو

اِمشَگَگ اِحدومی                     حامُض حِلو 

حالا قیافه ها هممون اونم به این دلیل که معنی این شعر این میشه ، البته خیلی طولانی هم هست

ای لیمو ای لیمو                             ای ترش خوشمزه 

لباس هایم را پاره کردم                  ای ترش خوشمره

خوندن این شعر بین خودمون خیلی صفا داره ، ولی وژدانا اینو ببرن تو مسابقات کشوری بخونن داور چی بهشون میگه ؟


وقتشه که بگم ، خجسته زاد روز تولدم مبارک همتون باشه 

خدایا شکرت که ۱۷ سال بهم عمر دادی و همیشه هوامو داشتی ببخشید اگه به اندازه کافی بابت تمام نعمتایی که بهم دادی از تو تشکر نکردم :)

۱۷ سال از عمرم گذشت ، همیشه از بچگی سنی که واقعا از نظر خودم دیگه بزرگ شدنم محسوب میشد سن ۱۸ سالگی بود و من از فردا وارد ۱۸ سالگی میشم ،و یعنی دیگه من واقعا بزرگ شدم  زود گذشت ، اما گذشت و خدا رو شکر بخاطر لحظه لحظه ای که گذشت ❤


در خودم گم شده ام آه بگو راه کجاست
خسته ام از شب پر ابر بگو ماه کجاست
در پی دوست به کوی دگران میگردم
یار در خانه و من گرد جهان میگردم
ای خوش آن ها که دمی لایق دیدار شدند
که به خال لبت ای دوست گرفتار شدند .

قاسم صرافان


دیروز قبل اینکه برم مدرسه باید یکاری رو انجام میدادم

که اونقدرا هم وقتم رو نمی گرفته

اما به طرز عجیبی هر کدوم از وسایلی که باهاشون

می خواستم کارم رو انجام بدم

هی هنگ میکردن ارور میدادن ،

خلاصه کار پنج دقیقه ای ، چهل و پنج دقیقه طول کشید

و مدرسه من هم خیلی دیر شد

لباسام سریع پوشیدم رفتم تو حیاط

در خونه رو باز کردم که مامان ماشین رو بیاره بیرون

مامانم اومد گفت سویچ نیست

فکر کنم بابات با خودش برده

بزار برم تو خونه دوباره بگردم ،شاید پیدا شد

همون موقع رفتم پیش ماشین

روی شیشه ماشین رو خاک گرفته بود

یه ادمک کشیدیم که لبخند رو لبش داشت ،

لبخندش رو بزرگتر کردم بزرگتر کردم و بزرگ تر کردم

تا اینکه خودمم اروم اروم شروع کردم لبخند زدن

بیشتر و بیشتر و بیشتر.

بعد سرم بردم سمت اسمونو گفتم خدایا شکرت

همون موقع مامانم با سویچ زاپاس اومد بیرون

و ما رفتیم به سمت مدرسه

و تا اخر اون روز اتفاقا خیلی خیلی خوب افتاد

این ماییم که با رفتارامون تعیین میکنیم

که اون روز برامون دلپذیر باشه یا نه


خفته ها ! زنگ چیز خوبی نیست

شیشه ها ! سنگ چیز خوبی نیست

وصله ها را به من بچسبانید

به شما انگ چیز خوبی نیست

های ! عاشق نشو نمی دانی

که دل تنگ چیز خوبی نیست

کری از پیش یک سه تار گذشت

گفت : آهنگ چیز خوبی نیست

گفته بودی شهید یعنی چه

پسرم ! جنگ چیز خوبی نیست

 

                                              دکتر اللهیاری

                                       کتاب عقاب قله پوشان


خیلی دوست دارم وقتی دبیر ریاضیمو می بینم

برم جلو لپشو بکشم و بگم تپلیه بامززززه

اما این فقط در حد یه دوست داشتنه

چون وقتی می بینمش جرئت نمی کنم سلام کنم

چه برسه لپشو بکشمو بگم تپلیه بامزززه

سوال شده برام چرا همه تپلا اینقدر تو دل برون ؟

الان همین دبیر ریاضیم خیلیییییی بداخلاقه

اصلا نمیشه باهاش حرف زد

ولی در عوض گوگولیه خوشم میاد ازش


تا حالا هیچ وقت اینطوری از یه دبیر انتقاد نکرده بودیم ، امسال دبیر زیستمون عوض شد یه خانمی اومد که اولش فکر میکردیم خیلی خوبه ولی بعد دیدیم کاملا اشتباه فکر میکردیم ، جلسات اول که حین تدریس پرواااز کردن دو فصل رو سریع تموم کردن که من از فصل چهارم چیز زیادی نفهمیدم ، بعد تدریسشونم عجیب غریب بود خوب نمی تونستن به ما برسونن،خلاصه طاقته ما طاق شد یه روزی که ایشون تو مدرسه نبودن رفتیم مدیر صدا زدیم و هر چقدر می تونستیم ازشون انتقاد کردم ، مدیرمون هم روزی که دبیر زیستمون اومد ، همه حرفای ما رو بهشون گفت

خلاصه خانم اومد سر کلاسمون و گفت مثل اینکه بدون واسطه یسری انتقادایی رو کردید خوب بگید مشکل چیه؟؟

یکی از بچه ها برگشت گفت خلاصه کلام رو بگم ، ما هیییچی از شما نمی فهمیم

بچه ها هم یکی یکی همینا رو گفتن،SO گفت که من نمی خوام سر کلاس بشینم اگه اجازه بدید بریم بیرون زنگ شما ، خانم گفت نمیشه تو دانش آموز کلاسی ، باید سر کلاس باشی ، درس رو یاد بگیری. SO گفت من که چیزی از شما نمی فهمم پس برا چی باید سر کلاس باشم،این اولین باری بود که اینطوری رک و وحشتناک از یه معلم انتقاد می کردیم ، چیزی که برای من جالب بود رفتار خانم بود که نه سرمون داد زد نه عصبانی شد و نه هیچ برخورد بد دیگه ، فقط میگفتن بله درسته حق با شماست ، البته یه موقعی حس کردم که خیلی ناراحتن ولی نمی خوان بروز بدن ، نمی دونم رفتارمون درست بوده یا نه؟ یجورایی ما خودمون رو محق می دونستیم که همچین انتقادای کنیم اما با رفتاری که خانم در برابر انتقادای ما داشتن یکم اوضاع فر ق کرد و حتی یجاهایی پشیمون شدیم از حرفامون .

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پرسش مهر 20 رئیس جمهور | مدرسه شاد hendogo کار و فناوری ناحیه2